دوازده کلمه مترادف برای Help در زبان انگلیسی
|
12 synonyms for help
|
صفت Neighborly
کسی که از همسایهها یا نزدیکان خودش به نحوی مفید مراقبت میکنه.
خانوادهای که در طبقه بالای ما زندگی میکنن خیلی مهربونن و وقتی من به مسافرت میرم بدون ناراحتی از آپارتمانم مراقبت میکنن تا مطمئن بشن که امنه.
اگرچه پورتلند، اورگان شهر بسیار بزرگیه، مردمش خیلی مهربونن، از همدیگه مراقبت میکنن و مطمئن میشن که از شهرشون به خوبی نگهداری میشه.
|
|
صفت accommodating
کسی یا چیزی که بتونه یک آرزو یا خواسته رو به روشی مناسب برآورده کنه.
وقتی به میز پذیرش گفتم که در اتاق ما آب گرم وجود نداره، خیلی خوب برخورد کردن. بلافاصله ما رو به یک سوئیت منتقل کردن.
من به عنوان یک پرستار، سعی میکنم با بیمارانم خوش برخورد باشم تا مطمئن بشم که تا حد امکان راحت هستن، حتی زمانی که بیمار هستن.
|
|
صفت considerate
کسی که وقت خودش رو صرف فکر کردن به دیگران به شیوهای مهربانانه میکنه و مراقبه که به هیچ وجه به دیگران آسیب نرسونه یا باعث ناراحتیشون نشه.
سعی میکنم تا حد امکان نسبت به هم اتاقیهام با ملاحظه باشم، وسایل خودم رو جمع کنم و در اوایل روز یا اواخر شب زیاد سر و صدا نکنم.
من فکر نمیکنم مردم شهرهای بزرگ نسبت به دیگران با ملاحظه باشن، چون عادت دارن همیشه افراد زیادی رو ببینن.
|
|
صفت employed
داشتن شغل؛ در حالی که این لزوماً به این معنی نیست که شما در یک مقطع زمانی خاص مشغول خواهید بود. افرادی که شغلی دارند معمولاً حداقل 50 ساعت از هفته خودشون رو برای اون کار در نظر میگیرن. بنابراین، رابطه شغل با مشغول بودن، بیشتر یک رابطه کلی است تا مشغول بودن در یک زمان خاص.
استیون بالاخره استخدام شد و به نظر میرسید که دیگه قرار نیست برای انجام کارهای خونه وقت پیدا کنه.
از زمانی که مارگارت مشغول به کار شده، به هیچ کدوم از جلسات کلاب کتاب ما نیومده.
|
|
عبارت working on
کار کردن روی چیزی معنادار، به ویژه به عنوان یک پروژه در بلندمدت.
متاسفم که جدیداً نمیتونم مثل قبل با شما شام بخورم، اما میخوام اختراع جدیدی رو که این چند وقت روش کار میکردم رو نشونتون بدم!
|
|
اصطلاح toiling away
به معنای سخت کوشی برای رسیدن به چیزی است. این اصطلاح تصور تلاش به طور مداوم در شب رو به وجود میاره، تلاش برای تکمیل یک پروژه بسیار دشوار قبل از پایان زمانش (زمان تعیین شده توسط خودتان یا شخص دیگری)
جکی هر شب در محل کارش تا میتونه جون میکنه، اما رئیسش هنوز باهاش خیلی بد رفتار میکنه!
|
|
عبارت preoccupied with
وقتی به کار میره که از قبل کاری برای انجام دادن داشته باشید و در این حین از شما بخوان که کار دیگهای انجام بدید. این به ویژه وقتی که در مورد قدرت ذهنی خودتون صحبت میکنید مفیده. اگه ذهن شما preoccupied باشه، به این معنیه که از نظر فیزیکی ممکنه در یک جلسه باشید، اما ذهن شما به چیز دیگهای فکر کنه که توجه شما را منحرف میکنه.
پال اخیراً خیلی درگیر بوده – کنجکاوم که بدونم وضعیت خانوادهاش خوبه یا نه.
لیزا تمام روز درگیر ترتیب دادن تور خصوصی برای مشتریان VIP بود، برای همین فرصتی برای تماس با مافوقش در مورد مشکل دیگه رو پیدا نکرد.
|
|
صفت hospitable
کسی که با بازدیدکنندگان یا میهمانان بسیار خوش رفتار و سخاوتمند است.
وقتی برای اولین بار به تنهایی به لیسبون نقل مکان کردم، هیچ دوستی نداشتم، مردم پرتغالیای که ملاقات کردم خیلی مهربون و مهماننواز بودن.
سعی میکنم با گشادهرویی و مهماننوازی توی خونهام، لطف دوستانم رو جبران کنم و اطمینان حاصل کنم که اونها احساس راحتی میکنن.
|
|
صفت charitable
فردی که به کسانی که به کمک نیاز دارند، کمک میکند.
مدیسنز سانز فرانتیرز یک سازمان خیریهست که پزشکان و پرسنل پزشکی داوطلب رو به مناطقی که نیاز شدید به کمک دارند، میفرستد.
پدرم من رو جوری تربیت کرده که با همه مردم فارغ از نژاد، مذهب و هویت، بخشنده باشم.
|
|
صفت generous
کسی که با زمان، انرژی، مکان یا پول خودش بسیار به دیگران کمک میکند.
فهمیدم که شمال اسپانیا در بخش غذا، به خاطر پرسهای بزرگترش، سخاوتمندتر از جنوب اسپانیا است.
من دائماً روی شخصیتم کار میکنم تا با صبر و بخششم نسبت به دیگران سخاوتمند باشم.
|
|
صفت useful
کسی یا چیزی که مفید باشد.
آیفون من مفیدترین چیزیه که دارم و به من کمک میکنه تا زندگی اجتماعی، شخصی و کاری خودم رو سازماندهی کنم.
معلمها یکی از مفیدترین مشاغل رو دارن، چون ما برای پیشرفت به عنوان جامعه و بشریت به آموزش نیاز داریم.
|
|
صفت productive
کسی یا چیزی که برای یک پروژه یا یک چیز مفید وقت و انرژی میذاره و میتونه در کمک به دیگران مثمر ثمر باشه.
امروزه فناوری بسیار پربازده است و به ما کمک میکند تا زمان خود را به حداکثر برسانیم و انرژی غیر ضروری را حذف کنیم.
زمانبندی همکار من خیلی پربازدهست و اغلب ما رو منظم و طبق برنامه نگه میداره.
|
|