دوازده کلمه مترادف برای Help در زبان انگلیسی

دوازده کلمه مترادف برای Help در زبان انگلیسی

در این مطلب از وبسایت کاردوآنلاین، دوازده کلمه مترادف برای Help در زبان انگلیسی را برای شما در نظر گرفته ایم. برای یادگیری هر چه بهتر این کلمات، آنها را به همراه مثال ها و ترجمه آن مثال ها تنظیم کرده ایم. ضمناً فایل های صوتی متناظر را هم برای شما قرار داده ایم که بتوانید از آنها برای بهبود تلفظ خود استفاده کنید.

دوازده کلمه مترادف برای Help در زبان انگلیسی

12 synonyms for help

صفت Neighborly
کسی که از همسایه‌ها یا نزدیکان خودش به نحوی مفید مراقبت می‌کنه.
خانواده‌ای که در طبقه بالای ما زندگی می‌کنن خیلی مهربونن و وقتی من به مسافرت میرم بدون ناراحتی از آپارتمانم مراقبت می‌کنن تا مطمئن بشن که امنه.
اگرچه پورتلند، اورگان شهر بسیار بزرگیه، مردمش خیلی مهربونن، از همدیگه مراقبت می‌کنن و مطمئن میشن که از شهرشون به خوبی نگهداری میشه.

Neighborly
someone who cares for their neighbors, or those close to them, in a helpful way
The family that lives in the floor above us is very neighborly, and when I travel, they are happy to keep an eye on my apartment to make sure it is safe.
Even though Portland, Oregon is a very large city, the people are very neighborly, taking care of each other, and making sure their city is well kept.

صفت accommodating
کسی یا چیزی که بتونه یک آرزو یا خواسته رو به روشی مناسب برآورده کنه.
وقتی به میز پذیرش گفتم که در اتاق ما آب گرم وجود نداره، خیلی خوب برخورد کردن. بلافاصله ما رو به یک سوئیت منتقل کردن.
من به عنوان یک پرستار، سعی می‌کنم با بیمارانم خوش برخورد باشم تا مطمئن بشم که تا حد امکان راحت هستن، حتی زمانی که بیمار هستن.

Accommodating
someone or something able to fulfill a wish or demand in a helpful way
My hotel was very accommodating when I told the front desk there was no hot water in our room. They immediately moved us to a suite.
As a nurse, I try to be accommodating toward my patients, to make sure they are as comfortable as possible, even when they are ill.

صفت considerate
کسی که وقت خودش رو صرف فکر کردن به دیگران به شیوه‌ای مهربانانه می‌کنه و مراقبه که به هیچ وجه به دیگران آسیب نرسونه یا باعث ناراحتیشون نشه.
سعی می‌کنم تا حد امکان نسبت به هم اتاقی‌هام با ملاحظه باشم، وسایل خودم رو جمع کنم و در اوایل روز یا اواخر شب زیاد سر و صدا نکنم.
من فکر نمی‌کنم مردم شهرهای بزرگ نسبت به دیگران با ملاحظه باشن، چون عادت دارن همیشه افراد زیادی رو ببینن.

Considerate
someone who spends time thinking about others in a kind way, and is careful not to harm or inconvenience others in any way.
I try to be as considerate as possible toward my roommates, cleaning up after myself and not making too much noise early in the day or late at night.
I don’t think people in big cities are very considerate of others because they are accustomed to seeing many people all of the time.

صفت employed
داشتن شغل؛ در حالی که این لزوماً به این معنی نیست که شما در یک مقطع زمانی خاص مشغول خواهید بود. افرادی که شغلی دارند معمولاً حداقل 50 ساعت از هفته خودشون رو برای اون کار در نظر می‌گیرن. بنابراین، رابطه شغل با مشغول بودن، بیشتر یک رابطه کلی است تا مشغول بودن در یک زمان خاص.
استیون بالاخره استخدام شد و به نظر می‌رسید که دیگه قرار نیست برای انجام کارهای خونه وقت پیدا کنه.
از زمانی که مارگارت مشغول به کار شده، به هیچ کدوم از جلسات کلاب کتاب ما نیومده.

Supportive
someone or something able to provide emotional help or encouragement
As a teacher, I am supportive toward my students, helping them with after-school tutoring, or afternoon calls and Skype sessions if they need help with homework.
I thanked my sister for being supportive during my final year of university, when I was most stressed and overwhelmed.

عبارت working on
کار کردن روی چیزی معنادار، به ویژه به عنوان یک پروژه در بلندمدت.
متاسفم که جدیداً نمی‌تونم مثل قبل با شما شام بخورم، اما می‌خوام اختراع جدیدی رو که این چند وقت روش کار می‌کردم رو نشونتون بدم!

Thoughtful
someone who thinks about others and is considerate of others, in a helpful way
It was very thoughtful of the man to help me carry my bag of food from the market to my car.
My roommates are very thoughtful because they prepare a meal, waiting for me, each night I get home from work.

اصطلاح toiling away
به معنای سخت کوشی برای رسیدن به چیزی است. این اصطلاح تصور تلاش به طور مداوم در شب رو به وجود میاره، تلاش برای تکمیل یک پروژه بسیار دشوار قبل از پایان زمانش (زمان تعیین شده توسط خودتان یا شخص دیگری)
جکی هر شب در محل کارش تا می‌تونه جون می‌کنه، اما رئیسش هنوز باهاش خیلی بد رفتار می‌کنه!

Cooperative
someone who works well with others in a team, and is willing to be helpful
I work to be a cooperative teammate with my co-workers, especially since we communicate with each other from different parts of the world.
My classmates and I have struggled to be cooperative with projects, but now we each carry our responsibilities independently and smoothly.

عبارت preoccupied with
وقتی به کار میره که از قبل کاری برای انجام دادن داشته باشید و در این حین از شما بخوان که کار دیگه‌ای انجام بدید. این به ویژه وقتی که در مورد قدرت ذهنی خودتون صحبت می‌کنید مفیده. اگه ذهن شما preoccupied باشه، به این معنیه که از نظر فیزیکی ممکنه در یک جلسه باشید، اما ذهن شما به چیز دیگه‌ای فکر کنه که توجه شما را منحرف می‌کنه.
پال اخیراً خیلی درگیر بوده – کنجکاوم که بدونم وضعیت خانواده‌اش خوبه یا نه.
لیزا تمام روز درگیر ترتیب دادن تور خصوصی برای مشتریان VIP بود، برای همین فرصتی برای تماس با مافوقش در مورد مشکل دیگه رو پیدا نکرد.

Obliging
someone or something that is willing to help others or do a type of work
I have very obliging supervisors at work; they always make sure we are comfortable and happy in our workplace.
The nurses I had when I spent time in the hospital were very kind and obliging during the difficult time I was having with my health.

صفت hospitable
کسی که با بازدیدکنندگان یا میهمانان بسیار خوش رفتار و سخاوتمند است.
وقتی برای اولین بار به تنهایی به لیسبون نقل مکان کردم، هیچ دوستی نداشتم، مردم پرتغالی‌ای که ملاقات کردم خیلی مهربون و مهمان‌نواز بودن.
سعی می‌کنم با گشاده‌رویی و مهمان‌نوازی توی خونه‌ام، لطف دوستانم رو جبران کنم و اطمینان حاصل کنم که اون‌ها احساس راحتی می‌کنن.

Hospitable
someone or something that is very welcoming and generous with visitors or guests, in a helpful way
When I first moved to Lisbon alone, I had no friends, and the Portuguese people I met were so kind and hospitable.
I try to return the favor to friends, by being hospitable and open with my home, making sure friends feel welcome and comfortable.

صفت charitable
فردی که به کسانی که به کمک نیاز دارند، کمک می‌کند.
مدیسنز سانز فرانتیرز یک سازمان خیریه‌ست که پزشکان و پرسنل پزشکی داوطلب رو به مناطقی که نیاز شدید به کمک دارند، می‌فرستد.
پدرم من رو جوری تربیت کرده که با همه مردم فارغ از نژاد، مذهب و هویت، بخشنده باشم.

Charitable
someone who gives to those in need of help
Médecins Sans Frontieres is a charitable organization that sends voluntary doctors and medical personnel to areas in extreme need.
My father raised me to be charitable toward all people, regardless of race, religion, and identity.

صفت generous
کسی که با زمان، انرژی، مکان یا پول خودش بسیار به دیگران کمک می‌کند.
فهمیدم که شمال اسپانیا در بخش غذا، به خاطر پرس‌های بزرگترش، سخاوتمندتر از جنوب اسپانیا است.
من دائماً روی شخصیتم کار می‌کنم تا با صبر و بخششم نسبت به دیگران سخاوتمند باشم.

Generous
someone who is very giving toward others with their time, energy, space, or money, in a helpful way
I found that northern Spain is much more generous in their portions of food, with bigger servings, than southern Spain.
I continually work on my personality, to be generous with my patience and forgiveness toward others.

صفت useful
کسی یا چیزی که مفید باشد.
آیفون من مفیدترین چیزیه که دارم و به من کمک می‌کنه تا زندگی اجتماعی، شخصی و کاری خودم رو سازماندهی کنم.
معلم‌ها یکی از مفیدترین مشاغل رو دارن، چون ما برای پیشرفت به عنوان جامعه و بشریت به آموزش نیاز داریم.

Useful
someone or something that can be used in a helpful way
My iPhone is the most useful tool I own, helping me to keep my social, personal, and work life organized.
Teachers have one of the most useful careers, as we need education to progress as a society and humanity.

صفت productive
کسی یا چیزی که برای یک پروژه یا یک چیز مفید وقت و انرژی می‌ذاره و می‌تونه در کمک به دیگران مثمر ثمر باشه.
امروزه فناوری بسیار پربازده است و به ما کمک می‌کند تا زمان خود را به حداکثر برسانیم و انرژی غیر ضروری را حذف کنیم.
زمانبندی همکار من خیلی پربازده‌‌ست و اغلب ما رو منظم و طبق برنامه نگه می‌داره.

Productive
someone or something who puts time and energy into a project or something useful, and can be productive in helping others
Technology today is very productive, helping us to maximize our time and eliminate unnecessary energy.
My colleague is very productive with her time, and she often keeps the rest of us organized and on schedule.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *