اصطلاحات زبان انگلیسی با رنگ آبی (Blue)

اصطلاحات زبان انگلیسی با رنگ آبی (Blue)

در این مطلب از وبسایت کاردوآنلاین، معمول ترین و پرکاربردترین اصطلاحات زبان انگلیسی با رنگ آبی (Blue) را برای شما در نظر گرفته ایم. برای یادگیری هر چه بهتر این اصطلاحات، آنها را به همراه مثال ها و ترجمه آن مثال ها تنظیم کرده ایم. ضمناً فایل های صوتی متناظر را هم برای شما قرار داده ایم که بتوانید از آنها برای بهبود تلفظ خود استفاده کنید. به منظور مشاهده لیست کامل مطالب این آموزش نیز می توانید از مطلب بانک اصطلاحات (Idiom) زبان انگلیسی دیدن کنید.

اصطلاحات زبان انگلیسی با رنگ آبی

Idioms with the color blue

اصطلاح out of the blue
بدون هشدار قبلی از ناکجا آباد ظاهر شدن، اتفاق افتادن بر حسب اتفاق یا غافل گیری تصادفی.
شاید باورت نشه ولی سارا دیروز یک‌دفعه زنگ زد و گفتش که میاد تا بهمون سر بزنه! چه غیر منتظره!

Out of the blue
To appear out of nowhere without any warning, to happen quite suddenly or randomly by surprise
You won’t believe it but Sarah called me out of the blue yesterday, and told me she’s coming to visit! How unexpected!
Greg has decided to quit his job out of the blue, and go travelling for a year!

اصطلاح blue pencil
سانسور کردن چیزی و یا محدود کردن اطلاعاتی که به اشتراک گذاشته می‌شود.
گزارش‌هایی در مورد اینکه چطور با سربازان خارج از کشور رفتار می‌شه، توسط مسئولین سانسور شده.

Blue pencil
To censor something, or limit the information that is shared
The reports about how soldiers were being treated abroad had been blue-pencilled by the authorities.

اصطلاح a blue-eyed boy
توصیفی نقادانه از پسر یا مردی جوان که همیشه از جانب مسئولین بالادست، مورد الطاف خاصی واقع می‌شود.
چه پسر چشم آبی‌ایه! از این که مدیر همیشه جوری باهاش رفتار می‌کنه انگار خیلی خاصه خوشم نمیاد، برای بقیه‌ی ما اصلا منصفانه نیست!

A blue-eyed boy
A critical description of a boy or young man who is always picked for special favours by someone in a position of higher authority.
He is such a blue-eyed boy! I don’t like that the manager always treats him as if he is special, it is not fair on the rest of us!

اصطلاح a bolt from the blue
وقتی اخبار ناگوار غیرمنتظره‌ای دریافت می‌شود.
ما واقعا شوکه شدیم، فکر نمی‌کردیم اون‌ها مشکلی داشته باشن، چه برسه به اینکه طلاق بگیرن!

A bolt from the blue
When some unexpected bad news is received
It was a complete bolt from the blue for us, we had no idea that they were having problems, let alone getting divorced!

اصطلاح blue blood
برای توصیف فردی که از یک خانواده ی نجیب، اشرافی یا ثروتمند می‌آید به کار گرفته می‌شود.
تعداد زیاد از نجیب‌زادگان شهرمون به عروسی سلطنتی دعوت شدن.

Blue blood
Used to describe someone from a noble, aristocratic or wealthy family
Many of the blue bloods in our town were invited to the royal wedding.

اصطلاح blue ribbon
کیفیت برتر یا متمایز بودن، بهترینِ یک گروه یا مجموعه بودن.
هیئتی خبره از متخصصین برای بررسی بقایای خارق‌العاده‌ای دعوت شدن.

Blue ribbon
To be of superior quality or distinction, the best of a group
A blue ribbon panel of experts were invited to investigate the extraordinary remains.

اصطلاح talk a blue streak
هنگامی که شخصی زیاد و سریع صحبت می‌کند.
خانمی که در بیمارستان روی تخت کناری من بود، بیست و چهار ساعته حرّافی می‌کرد. نمی‌دونم انرژیش رو از کجا می‌آورد!

Talk a blue streak
When someone talks very much and very rapidly
The woman in the hospital bed next to me talked a blue streak all day. I don’t where she got the energy from!

اصطلاح feel blue
وقتی که فرد احساس افسردگی یا نارضایتی کند یا این‌طور به نظر برسد.
چرا اینجوری شدی امروز؟ خیلی ناراحت به نظر می‌رسی. چیزی هست که بخوای راجع بهش حرف بزنی؟

Feel blue
When someone looks or feels depressed or discontented
What’s that the matter with you today? You seem really blue. Is there something you’d like to talk about?

اصطلاح blue in the face
بسیار تلاش کردن برای جلب موافقت یک نفر که عمدتاً به شکست منجر می‌شود.
انقدر تلاش کردم که متقاعدش کنم که ایده‌ی خوبیه نفسم گرفت ولی خیلی کله شقه، فقط هی باهام مخالف کرد!

Blue in the face
To try really hard to win someone’s agreement, but usually end unsuccessfully
I kept trying to convince him that it was a good idea until I was blue in the face, but he’s so stubborn, he just kept disagreeing with me!

اصطلاح once in a blue moon
به ندرت یا فقط یک بار در طول زندگی اتفاق افتادن.
خواهرم توی آفریقا کار می‌کنه، به ندرت پیش میاد وقت کنه که بهمون زنگ بزنه. پدر و مادرم سالی یک‌بار ازش با خبر می‌شن.

Once in a blue moon
To occur extremely rarely, or only once in a lifetime
My sister is working in Africa, she hardly ever has the time to call us. My parents only hear from her once in a blue moon.

اصطلاح men/boys in blue
برای توصیف پلیس استفاده می‌شود، به خاطر رنگ یونیفورم‌شان.
دیشب پلیس‌ها رو جلوی خونه‌ی همسایه‌مون دیدم. امیدوارم همه چیز رو به راه باشه.

Men/boys in blue
Used to describe the police, because of the colour of their uniforms
I saw the boys in blue outside our neighbour’s house last night. I hope everything is okay.

اصطلاح blue collar
جهت توصیف کارگران یا کارکنان کارخانه استفاده می‌شود.
اون‌ها در دوران رکود، از شر خیلی از کارگر‌های یقه آبی‌شون خلاص شدن، به نظر من بیشترین سختی رو همین کارگر‌ها متحمل شدن.

Blue collar
Used to describe men used as labourers, or factory workers
The got rid of a lot of the blue-collar workers during the recession. I would say they definitely suffered the most.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *