مکالمات واقعی زبان انگلیسی (عشق): دارم ازش جدا میشم.

دارم ازش جدا میشم.

I’m breaking up with her.

گری: سلام، مایک، ما امشب یک مهمونی داریم، می‌خوای بیای؟ می‌تونی دوست دخترت رو بیاری.
مایک: خب… من دارم از کتی جدا میشم.
گری: چی شده؟ دعوا کردید؟
مایک : نه، اون واقعاً دختر خیلی خوبیه…
گری: آره، واقعاً هست. خوشگل، دلسوز و خوش برخورده. و آشپز عالی‌ای هم هست! جواهره!
مایک: خب، حق با توئه. اما بعضی وقت‌ها بیش از حد دلسوزه… خب… نه… حس مالکیت زیادی داره… و… آم… من یک جورهایی می‌خوام استراحت کنم… می‌دونی… یکم فضا می‌خوام.
گری: اوه؟! در موردش باهاش صحبت کردی؟
مایک: تلاش کردم، اما… جواب نداد.
گری: اوه. خب، کی می‌خوای بهش بگی؟
مایک: شاید امشب. نمی‌دونم. نمی‌دونم چطور بهش بگم.
گری: می‌دونم که بدجور عاشقته. خیلی از این صدمه می‌بینه!
مایک: می‌دونم…

Gary: Hi, Mike, we’re having a party tonight, wanna come join us? You can bring your girlfriend.
Mike: Well…I’m breaking up with Cathy.
Gary: What happened? Did you have a fight?
Mike: No. She’s really a very nice girl….
Gary: Yeah, she is. She’s pretty, caring, and easy-going. And she’s a great cook! She’s a gem!
Mike: Well, you’re right. But sometimes she’s too caring… well…no…she’s just possessive…and…uh… I kind of want a break…you know…for some room for myself.
Gary: Oh?! Did you talk with her about it?
Mike: I’ve tried, but…it didn’t work.
Gary: Oh. So, when are you going to tell her?
Mike: Maybe tonight. I don’t know. I don’t know how to tell her.
Gary: I know she’s head over heels in love with you. She’ll be badly hurt!
Mike: I know….