دوستان عزیز، در حال حاضر در اتصال به درگاه پرداخت دچار مشکل هستیم. لطفاً، به منظور ثبت سفارش، پرداخت و دریافت محصول مورد نظر با استفاده از دکمه واتس اپ قرار گرفته در قسمت پایین سمت چپ وبسایت با ما ارتباط بگیرید. با تشکر.

اصطلاحات رایج و کاربردی زبان انگلیسی با رنگها

اصطلاحات زبان انگلیسی با رنگها

در این مطلب از وبسایت کاردوآنلاین، معمول ترین و پرکاربردترین اصطلاحات زبان انگلیسی با رنگها را برای شما در نظر گرفته ایم. برای یادگیری هر چه بهتر این اصطلاحات، آنها را به همراه مثال ها و ترجمه آن مثال ها تنظیم کرده ایم. ضمناً فایل های صوتی متناظر را هم برای شما قرار داده ایم که بتوانید از آنها برای بهبود تلفظ خود استفاده کنید. به منظور مشاهده لیست کامل مطالب این آموزش نیز می توانید از مطلب بانک اصطلاحات (Idiom) زبان انگلیسی دیدن کنید.

اصطلاحات زبان انگلیسی با رنگ ها

English idioms with colors

اصطلاح to be colorless
جهت توصیف شخصی دچار فقدان شخصیت که بسیار خسته کننده است، به کار می‌رود.
به سختی می‌شه باهاش گفت و گو کرد. اون واقعاً کسل کننده و بی‌رنگه.

To be colourless
Used to describe someone who lacks personality, and is really boring
It’s really hard to make conversation with her. She’s just really dull and colourless.

اصطلاح off color
هنگامی که شخص در بهترین حالت خود نباشد، بیمار است یا موذب.
اون این چند روز واقعا سرحال نبوده، فکر کنم باید ببرمش دکتر.

Off colour
When someone is not feeling their best, quite ill or uneasy
He’s been really off colour for the past few days, I think I might have to take him to the doctor.

اصطلاح To give/lend colour to
کمک کردن به بیشتر شدن اعتبار و ساده شدن باورپذیری یک ماجرا یا همراه شدن با چیزی.
پنجره‌ی شکسته و اشیای گم شده، به داستان سرقت شدن از خونه‌اش رنگ داد.

To give/lend colour to
To help make a story or an explanation more credible and easier to believe, or accompany something
The broken window and missing items lent colour to her story that someone had robbed her house.
The music in the play helped to lend colour to the performance of the actors.

اصطلاح Sail under false colors
تظاهر یک فرد به چیزی که نیست.
رهبر گروهمون متظاهر به نظر میاد، فکر نکنم واقعاً بدونه که باید مشغول انجام چه کاری باشه.

Sail under false colours
To pretend to be something that one is not
Our team leader seems to be sailing under false colours, I don’t think he really understands what he’s supposed to be doing!”

اصطلاح local colour
برای توصیف ویژگی‌های سنتی یک مکان که خاصیت منحصر به فرد آن را می‌سازد، استفاده می‌شود.
بازارچه‌ی سبزیجات آخر هفته، به اون شهر کوچک رنگ و لعاب بخشیده.

Local colour
Used to describe the traditional features of a place that give it its own character
The weekend vegetable market added much local colour to the small town.

اصطلاح A highly colored report
به گزارشی اغراق شده یا دارای دیدگاهی جانب دارانه اشاره می‌کند.
اون گزارش جانب دارانه‌ی سرقت، باید دوباره نوشته می‌شد، چون فهمیدن که پلیسی که اون رو نوشته بود، از بستگان اون خانواده بوده.

A highly coloured report
Refers to a report that is exaggerated or has a biased view
The highly coloured burglary report had to be rewritten when they found out that the police officer who wrote it was a relative of the family.

اصطلاح see someone’s true colors
فهمیدن شخصیت واقعی یک شخص، معمولا برای اولین بار.
فکر می‌کردم خیلی خوب می‌شناسمش، ولی وقتی ازش خواستم که پولی که بهم بدهکار بود رو پس بده، رنگ واقعی خودش رو نشون داد.

See someone’s true colours
To understand someone’s actual character, often for the first time
I thought I knew her so well, but it was only until I asked her for the money she owed me that I saw her true colours.

اصطلاح see the colour of someone’s money
اثبات کردن اینکه فردی پول کافی برای چیزی دارد.
دلال عتیقه‌جات بهم اجازه نداد به وسایلی که قصد خریدشون رو داشتم دست بزنم، تا اینکه رنگ پولم رو دید.

See the colour of someone’s money
To prove that someone has enough money for something
The antiques dealer wouldn’t let me touch the items I’d agreed to purchase, until he saw the colour of my money.

اصطلاح chase rainbows
هنگامی که فردی برای دستیابی به چیزی دشوار یا غیر ممکن تلاش می‌کند.
برادر من واقع‌بینانه فکر نمی‌کنه. اگه همینجوری فقط دنبال رنگین کمون بدوه ( الکی تلاش کنه ) هیچوقت شغل مناسبی پیدا نمی‌کنه.

Chase rainbows
When someone tries to get or achieve something that is difficult or impossible
My brother doesn’t think realistically. He’ll never get a decent job if he just chases rainbows all the time.

اصطلاح To show one’s true colors
افشا کردن طبیعت حقیقی کسی.
وقتی که جلوی بقیه از دستش عصبانی شد، طبیعت واقعی خودش رو نشون داد.

To show one’s true colours
To reveal one’s true nature
When he got so angry at her in front of everybody, he showed his true colours.

اصطلاح With flying colors
تمام کردن کاری با تفاوت بسیار زیاد و نتایج فوق‌العاده.
فکر نمی‌کردم فاینالش رو انقدر خوب بده، ولی با یک نمره‌ی عالی پاس شد!

With flying colours
To complete something with great distinction, and excellent results
I didn’t think she would do so well in the final exam, but she passed it with flying colours!

اصطلاح Dyed-in-the-wool
به منظور توصیف کسی یا چیزی که ثابت است. (مانند پشمی که به رنگی مشخصی درآمده است. )
پدرم همیشه و به طور ثابتی محافظ کار بوده و می‌دونم که هیچوقت تغییر نمی‌کنه.

Dyed-in-the-wool
Used to describe someone or something that is permanent (like wool that is dyed a certain colour)
My father has always been a dyed-in-the-wool conservative, and I know he will never change.

اصطلاح To paint in bright / dark colors
توصیف چیزی با حالتی تحسین کننده (روشن) یا سرزنش کننده (تیره)
جان وقتی به خونه‌اش نقل مکان کرد، درگیر مسائل مالی بود، اما ظاهرش رو به خوبی حفظ کرد و کاری کرد که همه چیز عالی به نظر برسه!
اون کاری کرد که ظاهر سالن عروسی بد به نظر برسه، فقط چون می‌خواست عروسی خودش رو اونجا برگزار کنه و نمی‌خواست که برای عروسی خودم رزروش کنم!

To paint in bright/dark colours
To describe something in a flattering (bright) or unflattering (dark) way
John was struggling financially after moving home, but he painted everything in the brightest colours, and made it look like he was absolutely fine!
She only painted the venue in dark colours, because she wanted to use it for her wedding, and didn’t want me to book it for my wedding!

اصطلاح To be kept in the dark
نگهداری از یک راه در برابر کسی، محافظت از حقیقت.
نداشت کسی چیزی راجع به ماهیت اصلی بیماریش بفهمه. ( همه رو توی تاریکی نگه داشت. )

To be kept in the dark
Keeping a secret from someone, shielding the truth
He kept everyone in the dark about the true extent of his illness.

اصطلاح The silver screen
عبارتی مربوط به سینما.
اینکه قراره بری و اون فیلم رو روی پرده‌ی نقره‌ای ببینی رو دوست داری؟

The silver screen
A term for the cinema
Do you fancy going to watch that movie on the silver screen tonight?

اصطلاح Born with a silver spoon in one’s mouth
به معنای به دنیا آمدن در خانواده‌ای ثروتمند.
فکر نکنم کلی تا حالا شغلی داشته. اون خانواده‌ی ثروتمندی داره.

Born with a silver spoon in one’s mouth
Meaning born into a rich family
I don’t think Kelly has ever had a job. She was born with a silver spoon in her mouth.

اصطلاح To be given something on a silver plate/platter
وقتی که چیزی با تمام وجود به کسی داده شود. ( در حالتی استعاری )
من قلبم رو با تمام وجود بهش تقدیم کردم و اون ردش کرد.

To be given something on a silver plate/platter
When something is offered to someone whole-heartedly (in a metaphorical sense)
I offered my heart to him on a silver platter, and he turned it down.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *