مکالمات واقعی زبان انگلیسی: نمی‌تونم از ذهنم بیرونش کنم.

جستجو
دسته های مقالات

مکالمات واقعی زبان انگلیسی (عشق): نمی‌تونم از ذهنم بیرونش کنم.

در این مطلب از وبسایت کاردوآنلاین، یک درس دیگر با عنوان نمی‌تونم از ذهنم بیرونش کنم. از مجموعه دروس مکالمات واقعی زبان انگلیسی در دسته عشق را برای شما در نظر گرفته ایم. این مجموعه دروس مکالمه زبان انگلیسی به شما کمک می کنند که در قالب دیالوگ های واقعی، تعدادی زیادی از اصطلاحات و عبارات عامیانه زبان انگلیسی را فرا بگیرید. برای یادگیری هر چه بهتر این مکالمات، آنها را به همراه ترجمه و فایل های صوتی مربوطه تنظیم کرده ایم. لیست کامل دروس مربوط به این سری آموزشی را می توانید در مطلب بانک مکالمات واقعی و عامیانه زبان انگلیسی مشاهده کنید.

نمی‌تونم از ذهنم بیرونش کنم.

I can’t get it off my mind.

مری: جین، از یک چیزی خیلی ناراحتم. می‌تونم باهات صحبت کنم؟ نظرت رو می‌خوام.
جین: درباره چیه؟ اوه، درباره اده؟
مری: آره یک جورایی…
جین: خب، موضوع چیه؟
مری: نظرت درباره اد چیه جین؟
جین: نظر من درباره اون چیه؟ تو اون رو بهتر از من می‌شناسی، اینطور نیست؟
مری: لطفاً اذیتم نکن. فقط جواب بده.
جین: خب، اون روز رو یادت میاد که گفتی اد مردیه که واقعاً چیزی جز توجه بهت نشون نمیده؟
مری: اوهوم…
جین: و یادته گفتی که اون واقعاً خوشحالت می‌کنه؟
مری: آره. (آه می‌کشه) اد واقعاً یک جنتلمنه. اخلاق فوق‌العاده‌ای داره و بهم احترام می‌ذاره. اما گذشته‌اش واقعاً اذیتم می‌کنه!
جین: گذشته‌اش!؟ قبلاً خلافکار بوده یا همچین چیزی؟
مری: نه، نه، نه. منظورم این نیست. اون قبلاً یک دوست دختر داشت و اون رو خیلی دوست داشت. اگه اون تصادف اتفاق نمیفتاد باهاش ازدواج می‌کرد.
جین: اوه، که اینطور. ولی چرا این اذیتت می‌کنه؟ این مال گذشته‌ست، اینطور نیست؟
مری: می‌دونم. اما نمی‌تونم از ذهنم بیرونش کنم.
جین: بی‌خیال مری. تو فقط یکم حسودی می‌کنی، اما اشکالی نداره. می‌دونی، وقتی اون رو دوست داری، باید گذشته‌اش، همه چیزش رو دوست داشته باشی… باید سر تا پا دوستش داشته باشی.

Mary: Jane, I’m very upset about something. Can I talk with you? I’d like your opinion.
Jane: What is it about? Oh, is it about Ed?
Mary: Yeah, sort of….
Jane: So, what’s up?
Mary: What do you think of Ed, Jane?
Jane: What do I think of him? You know him better than I do, don’t you?
Mary: Please, don’t tease me. Just tell me.
Jane: Well, remember the other day when you said that Ed is a man who really shows you nothing but consideration?
Mary: Uh-hunh…
Jane: And remember you said that he really makes you happy?
Mary: Yeah. (Heave a sigh) Ed is indeed a gentleman. He has wonderful manners and is respectful of me. But I’m really bothered by his past!
Jane: His past!? Was he an ex-con or something?
Mary: No, no, no. That’s not what I mean. He used to have a girlfriend and he loved her very much. He almost married her if it were not for an accident.
Jane: Oh, I see. But why are you so bothered? That’s already a history, isn’t it?
Mary: I know. But I just can’t get it off my mind.
Jane: Come on, Mary. You’re just being a little jealous, but that’s just fine. You know, when you love him, you’ve got to love his past, his everything…. You’ve got to love him as a whole.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *