امروز برنامه‌ام خیلی فشرده‌ست!

I’ve got a pretty tight schedule today!

سینتیا: سلام، ویکتور، فکر می‌کنی امکان داره که امروز با هم صحبت کنیم؟
ویکتور: خیلی دوست دارم، اما امروز برنامه‌ام خیلی فشرده‌ست.
سینتیا: اوه، چکار داری می‌کنی؟
ویکتور: خب، من باید یک گزارش رو تا ده تموم کنم. بعد باید به فرودگاه برم تا یکی از مشتری‌هام رو ساعت یازده سوار کنم. بعد از اون، سر ناهار باهاش جلسه دارم. فکر کنم تا ساعت دو استراحت نداشته باشم. اما بعدش، از سه تا پنج، باید در جلسه کارکنان ارشد شرکت کنم.
سینتیا: وای، پس وقتت تنگه.

Cynthia: Hi, Victor, do you think it’s possible for us to have a talk sometime today?
Victor: I’d love to, but I’ve got a pretty tight schedule today.
Cynthia: Oh, what have you got going on?
Victor: Well, I’ve got to finish a report by ten. Then I have to drive to the airport to pick up a client of mine at eleven. After that, I’ll have a meeting with him over lunch. I guess I won’t have a break until two o’clock. But then from three until five, I have to attend a senior staff meeting.
Cynthia: Wow, that’s cutting it close.